loading...
::مجـله معـتـــبــر نــگاه::
ادمین بازدید : 237 نظرات (0)

وقتی که قابیل هابیل را به قتل رساند، او را رها ساخت و و حیران ماند و نمى‏دانست با آن، چه کند. خداوند دو کلاغ را چنین مأموریت داد که یکى از آنها دیگرى را بکشد و با منقار و پاهایش چاله‏اى براى آن بکند و سپس او را در آن چاله افکنَد. هنگامى که قابیل ملاحظه کرد، آن کلاغ چگونه کلاغ دیگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه‌‏اى کمتر از آن داشته باشد، از این رو برادرش را در زیر خاک نهان ساخت، حیرت زده و غمگین و پشیمان از کرده خویش با خود گفت: آیا شایسته است که من عاطفه و مهرى کمتر از این کلاغ داشته باشم!
 دنباله ای این مطلب جذاب رو پیگیری کنید.

اطلاعات کاربری
نظرسنجی
کدام یک برتر است؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت
  • کل مطالب : 215
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 53
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 359
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 1,743
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,743
  • بازدید ماه : 2,120
  • بازدید سال : 37,671
  • بازدید کلی : 273,762